پیجر ها را که منفجر کردند و حجم مجروحان و شهدا در پی آن بالا می رود و بوقچی های غربی دست به دروغ پردازی می زنند تا شاکله حزب الله را از هم بپاشند، تصمیم می گیریم به بیروت بروم. هنوز سید مقاومت را نزده اند،این سلسه تصاویر و جای خالی رسانه های ایرانی از قبل بیشتر مصمم کرد تا مانند دو مرتبه ای روزی شد از آغاز طوفان الاقصی به جنوب لبنان سفر کنم بازهم برای کار رسانه ای در حد توان راهی مناطق درگیری شوم.
روزنامه قدس،رسانه مقاومت
اما اینبار همه چیز فرق می کرد،سید حسن دیگر نبود،ایران وعده صادق۲ را عملیاتی کرده بود و حسابی بوی جنگ می آمد.
در نهایت مسئولان روزنامه مانند گذشته حامی این حضور شدند چرا که روزنامه ای با نام قدس و متعلق به امام هشتم ع را از هر سو نگاه کنی،متعلق به همین خط است.
خبرنگاری و دردسرهایش
خبرهای درگیری هایی که حالا از جنوب لبنان و خیام و مرجعیون و... به منطقه ضاحیه کشیده شده یک طرف، لغو پرواز های مستقیم ایران بیروت هم همه معادلات خبرنگاری را به هم ریخت.
چطور بروم و از کجا به کجا،سوال ها در شرایط جنگی متعدد و پاسخ ها محدود.در نهایت با دوستان رسانه ای مستقر در لبنان ارتباط می گیرم و مسیر درست را انتخاب می کنم.
خرید بلیط یک طرف لغو پرواز ها از سوی دیگر،استرس زا بود.
هرطور که بود با پرواز شرکت هواپیمایی لبنانی به سمت بیروت از زمین بلند می شویم.
فرود در رفیق حریری از میان دود و آتش
بعد از چند ساعت پرواز شهر بیروت نمایان می شود اما مقابل فرودگاه را دود فرار گرفته.
چند لکه دود گواهی می داد رژیم صهیونیستی مناطقی را از ضاحیه بیروت هدف قرار داده است.
قبل رفتن هم دوستان گفته بودند کودک کش ها اتوبان منتهی به فرود گاه را با چند موشک زده اند.
اما همه این ماجرا ها اهمیت نداشت چرا که هواپیما در حال کم کردن ارتفاع و فرود بود.
تا وقتی که هوا پیما روی زمین فرود نیامده بود این احساس را داشتم که هر آن ممکن است هواپیما را هم بزنند!
اما هوا پیما روی باند فرود آمد و مسافران پرواز که ۲۵ نفر هم نمی شدند از هواپیما خارج شدند.
فرودگاهی که دو ماه پیش که درگیری ها از جنوب به بیروت نرسیده بود مملو از جمعیت بود و گیت های ورودی جای سوزن انداختن نبود،حالا به کمترین حد تردد رسیده و ده دقیقه کمتر مهر ورود به لبنان روی پاسپورتم کوبیده شد!
زندگی آرام در جنگ!
از فرودگاه که خارج می شوم بوی باروت در فضا پیچیده،بوی جنگ می آید اما خارج از فرودگاه جو آنطوری نیست که یک کشور و شهر در حال جنگ باید داشته باشد.
مسیر فرودگاه تا محل استقرارم با صحنه های جالبی مواجه می شوم،عادت مردم لبنان دور هم نشستن های کنار خیابان و روی بالکن خانه هاست،همچنان بر قرار است.تردد در خیابان ها عادی و ترافیک و بوق های ممتدد هم پا برجاست.
فروشگاه ها باز و حضور مردم در این فروشگاه ها
یاد شب عید ایرانی ها را در ذهنم زنده کرد.
پهپادها روی آسمان بیروت
کم کم غروب آفتاب می رسد و ضاحیه حد اقل پنج بار مورد هدف قرار می گیرد. پهپاد های معروف رژیم صهیونیستی (MK) روی آسمان با آن صدای خاصش که تصور می کنید یک موتور گازی در حال پرواز است در حال گرا دادن به جنگنده های دشمن خونخوار است تا با بمب باران های متوالی دفتر جنابت هایش را قطور تر کند.
ممنوعیت تردد به جنوب و ضاحیه
بررسی هایم نشان می دهد مسیر جنوب لبنان بسته شده و ضاحیه نیز تخلیه و ورود و خروج به آنجا با تدابیر سخت گیرانه ای از سوی حزب الله مواجه است.شاید ماجرا همان آدم فروشان است که محل حضور فرمانده هان را تا به امروز به دلارهای کثیف غربی که امروز به خون پاک مظلومان جهان آغشته شده فروخته اند.
باید فردا برای دریافت مجوزهای لازم اقدام کنم که خودش کار دشواری است.
در روزهای بعد باز هم از حال و هوای شهر دود و آتش و شهر مقاومت بیروت برای شما خواهم نوشت.
نظر شما